«مگره» توسط جهان کتاب داخل کتابفروشیها شد
                 [ad_1]
خبرگزاری موج
                  
        
، رمان «مگره» نوشته ژرژ سیمنون بهتازگی با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب انتشار و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب صدوپانزدهمین گفتن مجموعه پلیسی نقاب است که اینناشر انتشار میکند.
پیش از اینکتاب، «رمانهای دلواپسیهای مگره»، «مگره از خود دفاع میکند»، «تردید مگره»، «شکیبایی مگره»، «مگره و سایه پشت پنجره»، «سفر مگره»، «دوست مادام مگره»، «مگره در کافه لیبرتی»، «ناکامی مگره»، «مگره دام میگسترد»، «مگره و جسد بیسر»، «مگره و زن بلندبالا»، «مگره و آقای شارل»، «بندرگاه مه آلود»، «پییر لتونی»، «مگره در اتاق اجاره ای»، «مگره و مرد روی نیمکت»، «مگره و شبح»، «مگره نزد فلاماندها»، «مگره سرگرم میشود»، «تعطیلات مگره»، «دوست کودکی مگره»، «مگره و مرد مرده»، «مگره و خبرچین»، «مگره و بانوی سالخورده»، «مگره و جنایتکار» «مگره و جان یک مرد»، «لونیون و گانگسترها»، «سربازرس مگره و دیوانه بِرژِراک»، «سربازرس مگره در شب چهارراه»، «مگره و مرد بیخانمان» و «سربازرس مگره در کافه دوپولی» از آثار ژرژ سیمنون، در قالب مجموعهنقاب با محوریت شخصیت سربازرس مگره چاپ شدهاند.
در داستان «مگره» سربازرس بازنشسته شده و روزهای یکنواخت و آرام بازنشستگی را در حومه پاریس سر میکند. اما شبی خواهرزاده همسرش که مردی جوان است، اسایش دوران بازنشستگی سربازرس را به هم میزند.
خواهرزاده همسر سربازرس، فیلیپ لوئر نامدارد که بازرس تازهکار پلیس است و بهطور ناخواسته دچار جنایتی شده که نقشی در آن نداشته است. اکنون برای فرار از تهمت قتل به سربازرس مگره اسبق پناه آورده است. به اینترتیب، پای ژول مگره مجدد به مرکز پلیس پاریس باز میشود.
رمان «مگره» در ۱۰ فصل نوشته شده است.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
کامیونها از پشت شیشه میگذشتند. ردیف ترامواها با سروصدای زیاد آنها را جستوجو میکردند.
«اکنون تصمیم دارین چکار کنین؟»
مگره شانهها را بالا انداخت. او هیچچیزی نمیدانست. نگاهش در فراسوی جنبوجوش کوچه، در فراسوی رودخانه سن، به کاخ دادگستری دوخته شده می بود. فیلیپ با مدادش بازی میکرد.
گروهبان لوکا نفس بلندی کشید و او گفت: «دیگه باید برم! قراره مجدد پسری لهستانی که دست به چند فقره خلاف توی کوچه سن_آنتوان زده تحقیق کنم. شما بعدازظهر اینجا هستین؟»
«به گمان زیاد.»
مگره هم از جا برخاست. فیلیپ سوال کرد:
«من هم با شما بیام؟»
«ترجیح میدم که نیای. برگرد به اداره. برای خوردن ناهار، همینجا همدیگه رو میبینیم.»
او سوار اتوبوس شد و نیمساعت سپس از پلههای خانه فرناند بالا رفت. زن چون تا این مدت خواب می بود چند دقیقهای طول داد تا در را به رویش باز کند. آفتاب اتاق را فرا گرفته می بود. ملحفههای تختخواب برق میزدند.
اینکتاب با ۱۳۴ صفحه، شمارگان ۳۰۰ نسخه و قیمت ۱۲۰ هزار تومان انتشار شده است.
                
        
        
                
[ad_2]
منبع